دختری از جنس باران |
|||
سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:, :: 11:6 AM :: نويسنده : عسل
فرصتی میخواهم
شاید اندیشه به جایی ببرم شاید از نور بیاموزم و از باد و نسیم شاید از نسترن و لاله و شب بوی سپید شاید از اختر و یاس تو که خود نسترن و یاسی و همپای بهار تو که خود اختری و لاله و شب بوی سپید تو که خود خورشیدی آسمان هدیه ی پاکیست برای دل پاک و چه زیباست اگر آسمان را به تو خورشید زمین هدیه کنم سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:, :: 10:53 AM :: نويسنده : عسل
نور را پیمودیم، دشت طلا را در نوشتیم "سهراب سپهری" سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:, :: 9:58 AM :: نويسنده : عسل
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
دستانی که کمک می کنند پاکتر از دستهایی هستند که رو به آسمان دعا می کنند.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولت است .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر می کنند، نه رفتار و عملکرد شما یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:گوگوش,بدرود,دانلود,دانلود آهنگ,دانلود آهنگ بدرود,دانلود آهنگ بدرود از گوگوش,آهنگ,آهنگ بدرود, :: 8:52 PM :: نويسنده : عسل
خیلی ناناسه.مطمئن باش از دانلودش پشیمون نمیشی
یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, :: 5:25 PM :: نويسنده : عسل
زندگی خوردن و خوابیدن نیست . یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, :: 5:10 PM :: نويسنده : عسل
خدا به من زیستی عطا کن که در لحظه مرگ،به بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کردم،سوگوار نباشم.
![]() یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه ی لیلا نشست عشق٬آن شب مست مستش کرده بود فارغ از جام الستش کرده بود سجده ای زد بر لب درگاه او پر ز لیلا شد دل پر آه او گفت یا رب از چه خارم کرده ای؟ بر صلیب عشق دارم کرده ای جام لیلا را به دستم داده ای وندر این بازی شکستم داده ای نشتر عشقش به جانم میزنی دردم از لیلاست٬آنم میزنی خسته ام زین عشق٬دل خونم نکن من که مجنونم٬تو مجنونم نکن مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو و لیلای تو٬من نیستم گفت ای دیوانه لیلایت منم در رگ پیدا و پنهانت منم سال ها با جور لیلا ساختی من کنارت بودم ونشناختی عشق لیلا در دلت انداختم صد قمار عشق یکجا باختم کردمت آواره ی صحرا٬نشد گفتم عاقل میشوی اما٬نشد سوختم در حسرت یک یا ربت غیر لیلا بر نیامد از لبت روز و شب او را صدا کردی ولی دیدم امشب با منی گفتم بلی مطمئن بودم به من سر میزنی در حریم خانه ام سر میزنی حال٬این لیلا که خارت کرده بود درس عشقش بی قرارت کرده بود مرد راهش باش تا شاهت کنم صد چو لیلا کشته در راهت کنم
مولانا ![]() آرشيو وبلاگ پيوندها
![]() نويسندگان |
|||
![]() |